آنکه نتواند نان دهد، لاجرم مرگ می دهد

ارسال شده توسط پریستار


صبح بخیر
به زور سرش رو از زیر ملحفه بیرون میاره، صبح بخیر
حالت چطوره؟
خیلی بد نیستم
درد داری؟
نه
به نظر بهم ریخته میایی، کاری از دستم بر میاد؟ ( تمایلی به حرف زدن نداره)
تازه دیشب فهمیدم که باردارم.
چندمین بچه ات هستش
دومین
دو تا که زیاد نیست!
نه ولی همسرم بی کاره و خودم هم کار درست و حسابی ندارم، کی می خواد هزینه ش رو بده؟ گیجِ گیجم
حالم بد شد، درونم به هم ریخته بود. لعنت به دنیایی که در اون یک مادر برای اینکه نمی تونه هزینه بزرگ شدنِ بچه اش رو تأمین کنه باید اینطوری بخودش بپیچه.
باید آماده بشی برای سونو گرافی
جواب سونوگرافی آماده ست، اما نه من و نه همکارم جرأت نداریم که نتیجه رو بهش بگیم، منتظر پزشک اورژانس می مونیم.
خب خانم ... خبر دارین که باردار هستین؟
بله
و می دونین که دوقلو هستش!!!
هنوز جمله پزشک تموم نشده که صدای ناله ای بلند و چشمانی از حدقه بیرون آمده فضای اتاق رو کاملن تغییر میده!!
من داشتم فکر می کردم که بهترین روش برای سقط جنین چی می تونه باشه، من که حتی توانِ مالی ام به بزرگ کردنِ یه بچه نمی رسه، حالا دوقلو شد....... و گریه ای پر سوز.
اینجا خوشبختانه رسم نیست بگن، آنکه دندان دهد نان دهد، آخه اینجا می شه کودکانی رو دید که بدلیل کمبود کلسیم یا دندون در نمی یارن یا دندوناشون رشد کافی نداره. (بچه های اسکیموهایی که هنوز در مناطق قطبی زندگی می کنن).
آقای دکتر بیرون میاد و می گه خیلی غمگینه ولی مسئله ی من نیست، مشکل فیزکی نداره و من می خوام مرخصش کنم بره خونه.
دلم می خواد به زمین و زمان فحش بدم، دلم فریادی عمیق میخواد، در دنیای متمدن و پیشرفته ی قرن 21 کانادایی، زنی بخاطر بارداری اش خودش رو به در و دیوار می کوبه. یاد سالها پیش افتادم، اون شب لعنتی، زنی غرقِ بخون، رنگ پریده و زرد با لبهایی لرزان، دو نفر پلیس زن چادری، مادری هراسان. زن با سیخ کباب به جون شکمش افتاده بود که بچه ی نامشروعش رو سقط کنه. زنی که ازدواج نکرده بود و باردار شده بود. زنی که بخاطر باردار شدنِ خارج از عرف و سنت و مذهب به جنون رسیده بود و اولین وسیله ای که بدستش رسیده بود رو حواله ی کودک هرگز زاده نشده اش کرده بود تا بداند که اگر هم پا به این دنیا بگذارد باز هم به سیخِ جهل و جنونِ مذهب و سنت کشیده خواهد شد. زنی که نه تنها جنینش را که قمست زیادی از روده و رحم و تخمدانش را بخاطر یک همخوابگی بدونِ اجازه ی دنیای زن ستیزش به تاراج داد و رفت که روزگارانِ جوانی اش را درسیاهچالهای توحش جمهوری اسلامی بگذارند. لعنت به این دنیای وارونه و لعنت به هر دو نظام اسلامی و سرمایه داریش. 

شوکه شدنِ نیمه شبان

ارسال شده توسط پریستار


به این می گن شوکه شدن
دیشب که سر کار بودم ، ساعت 4 صبح رفتم که یکی از بیمارم رو چک کنم که به پدیده ای برخوردم که انگار برق 120 وات به من وصل شده باشه، در حالی که با بیمارم داشتم حرف می زدم، در پناه نور ضعیف اتاق تصویر روی دیوار کنار تخت بیمارم در جا میخکوبم کرد. ناخودآگاه گفتم: چی خمینی، جلوتر رفتم، خودش بود یک اسکناس 50000 ریالی با تصویر کریه خمینی روی دیوار و یک کارت پستال و آرزوی خوب شدن برای بیمار. با دقت بیشتری نگاه کردم، یک دفعه برگشتم و مچ بند بیمارم رو که حاوی مشخصاتش بود رو چک کردم. بینوا بیمارم گیج شده بود. علی رغم اینکه اسم بیمارم رو می دونستم به خاطر گیج شدن ِ لحظه ایم دوباره چک کردم، اسم ایرانی نبود. بعد از بیمارم پرسیدم که اسکناس ایرانی رو از کجا آورده و اینکه من از آدم صاحب تصویر متنفر بوده و هستم، خلاصه کلی بحث و صحبت در ساعت 4 صبح اونم در اتاق چهار نفره و با آدمی که مشکل شنوایی داره. نهایتن ایشان گفتن که " این اسکناس رو با عکس آیت الله، نوه ام موقع بازگشت از سفرش به ایران برام آورده"

جهانیان و کودک کنیایی

ارسال شده توسط پریستار





Mihag Gedi Farah, a seven-month-old child, Kenya. He is not the only child in the world, there are millions of kids like him in this upside down world. Lets the The beating heart of the world economy (147 multinational companies) palpitates faster and healthier and the millions of children in the world emaciated more and more. Shame on us. کودک هفت ماهه ی کنیایی. این تنها کودک فقر زده ی دنیا نیست، هستند میلیونها مثل این کودک در این دنیای وارونه. قلب تپنده ی اقتصادی دنیا (147 شرکت چند ملیتی) همچنان تپنده باد و پوستها به استخوان همچنان چسبیده تر. شرممان باد

پزشک روبنده پوش و طفلک هراسان

ارسال شده توسط پریستار


همیشه از نقابداران واهمه داشته ام، برا ی من نقابدار یاد آور جلاد و شکنجه گر است ، موجودی ناشناخته پشت پرده ای از ابهام. اما روبنده زنان همواره یاد آور زنانِ قربانی و محکومانِ به تاریکی و شبهی در میان دیگران هستند برایم. تصویرم از پزشک اطفال انسانهایی با تبسمهای شادان و جاودان و نگاهی پر از عاطفه و درک عمیق است، صورتی که تک تک خطوطش با نوزاد، طفل یا کودک همکلام میشود با واژه هایی خاص
اما این خانم دکتر اطفال یمنی انصافن تمامِ تصوراتم را بهم ریخته، همه ش بفکر طفلی هستم که به این خانم دکتر روبنده دار زل زده است
کودک آزاری دیگر معنایش چه میتواند باشد

بازگشتی با بیمارانِ اورژانسی- 4

ارسال شده توسط پریستار


هیچگاه تجربه ی بودن با بیمار جذامی رو نداشتم، حال و هوای عجیبی بود زمانی که برای اولین بار، اونهم از نزدیک بیماری داشتم که جذام داشت، بیماری ای که فقط تصویری ذهنی از اون داشتم. بیمارانِ جذامی همیشه چه گوارا و فروغ رو به یاد من می آورند. دست بیمارم رو نگاه می کردم، تاولهای پوستش، غمی که به چهره ش نشسته بود، لبخندی که با هر تماسی که با مالیدن پماد بر پوستش، به من می زد، مصمم ترم می کرد که بیشتر در اتاقش بمونم. از آمریکای جنوبی بود، به سختی انگلیسی صحبت می کرد، اما به رسم مردمانِ گرم و صمیمی آمریکای جنوبی می خواست که دستم رو بگیره و تشکر کنه، اما به یکباره یادش می اومد که نباید تماس پوستی با کسی داشته باشه. لبخند می زد و نگاهش رو می دزدید. کنار تختش نشستم روی صندلی، دستش رو گرفتم و گفتم نگران نباش من دستکش دستمه، حالا با خیال راحت برام حرف بزن. آهی کشید و گفت ،خوشحالم که اینجام. می دونم درمان نمی شه، آدمهای قربانی جذام مثل من کم نیستن..... قرن بیست و یکمه و جذام ماقبل تاریخ هنوز داره قربانی می گیره و انسان به زندگی در کره مریخ فکر می کنه.

بازگشتی با بیمارانِ اورژانسی- 3

ارسال شده توسط پریستار

بعضی ها ناخواسته و نادانسته خستگی از جان آدمی بدر می کنند. سالهاست که بیمارستان کار می کنم، ولی دیروز غروب برای اولین شاهد کاری ورای کار درمان جسمی از طرف یک پزشک بودم. دکتر کاستوویک، روسی الاصلی که دنیایی از انسانیتِِ. بیماری 22 ساله، الکلی و به طرز فجیعی بددهان. کاستویک موقع مرخص کردنش گفتش که بهت نسخه می دم برو دارو بگیر و برو خونه بخواب. زحمت نکش پولی در بساط ندارم که دارو بگیرم. کاستویک علی رغم برخورد دو پزشک دیگرِ حاضر در اورژانس، به دارو خونه زنگ زد و هزینه داروهاش رو پرداخت کرد. وقتی تعجب همه رو دید، بهت زده به همه نگاه می کرد و از تعجب دیگران، متعجب شده بود. راستی خرید دارو از طرف یک پزشک برای بیمارش اینهمه تعجب داره؟ خندید و گفت مگه من کجام، دارو که وظیفه ی منه، من لباس و کفشم برای مریضام می خرم وقتی می بینم که پوشش مناسب ندارن

بازگشتی با بیمارانِ اورژانسی- 2

ارسال شده توسط پریستار

"you are a dirty woman, don't touch me, you are not a muslim, don't touch me. I'm giving you a nice advice go home take a shower and ask Allah for forgiveness"

این رو با لهجه ی هندی پاکستانی بخونید و تصور کنید مردی 43 ساله با ریشی بلند و لباس بلند سفید و بسیار آشفته، در حالی که آرام و قرار نداره این حرفها رو زمانی که می خوای کمکش کنی و علائم حیاتیِ حیاتِ زن ستیز و بگیرو ببند و بکشش را چک کنی و خونش را برای آزمایش بگیری و دارو بهش بدی به تو بگه!!! اونجاست که می خوای روی هرچه مذهب در این دنیا هست بالا بیاری و آرزو می کنی که می تونستی هر آنچه آثار مذهبی هست رو با چند سی سی پتاسیم به زباله دان تاریخ اکسپایر شده اش بفرستی. نوع مذهبش فرقی نداره، چندی پیش بیمارِ مسیحی ام بخاطر اینکه گفتم من یکشنبه ها کلیسا نمی رم از من خواست که بهش نزدیک نشم.

I'm tired of this never ending cycle of Religion Disease

بازگشتی با بیمارانِ اورژانسی- 1

ارسال شده توسط پریستار


سر کار که رسیدم و گزا رش رو گرفتم حس کنجکاوی ام برای دیدنِ بیمار اتاق 6 عجیب تحریک شده بود. قربانی لگد های پلیس با چهار محافظ دم در و اسمی بغایت معروف اما عجیب. همه جای دنیا همینه، پلیس وحشی رو نه کسی توبیخ می کنه نه کسی بازداشت. 20 ساله ای سیاهپوست، با 125 پاوند وزن، ریز نقش و ساکت، زیر دست و پای پلیسهای کانادایی بیشتر از توپ فوتبال بین 22 بازیکن لگد خورده بود. 3 دنده ی شکسته داشت که شکستگی دنده به یکی از ریه هایش آسیبی سطحی رسانده بود و چون از شدت درد قادر به نفس عمیق کشیدن و سرفه زدن نبود، کاملن مستعد نومونیاش کرده بود. آرواره اش آسیب دیده بود، علی رغم پوست سیاهش کبودی های تنش رو هم به راحتی می شد دید. به سختی راه می رفت. حرف نمی زد، حتی نمی گفت درد داره، اما نگاهش پر درد بود. سوپر وایزر پلیسها عزمش را جزم کرده بود که اون رو حتمن شب به سلولش برگردونه، و اصرار من و نرس پراکتشینرمنون که نه، به بحثی طولانی بدل شده بود. پلیس می گفت تو که نمی دونی اون چه موجودیه، وگرنه نمی گفتی دست از سرش بردار و بذارش. می گفتم هر چه باشه کسی حق نداره به این شکل فجیع کتکش بزنه، حتی پلیس. می خندید و می گفت ما در مواجه با آدمها سه دسته آدم رو می بینم. " مَد، سَد، بَد" به معنی " عصبانی، غمگین و آدم بد". گفتم اولن که دسته بندی منطقی و درستی بنظر نمیاد، ثانین ما که تا حالا دیدم در تمام دنیا پلیسها در مواجه با آدمها همه رو " بد" می بینن، اینه که به جونشون می افتن. می گفت چون داری بهش کمک می کنی و دردش رو التیام می دی با تو مهربرونه، گفتم خب شاید، ولی من فقط درد جسمی اش رو اینجا التیام می دم، شماها و سیستمی که شماها براش کار می کنید چرا قبل از کتک زدنش دردهای دیگه ش رو ندیدن و سعی نکردین التیام بدین که... جر و بحثمون طولانی شد و ما به کمک دکتر اورژانس موفق شدیم که شب رو نگهش داریم، ولی اون یک شبه که قرار نیست درداش درمان بشه، فردا و پس فرداهاش چی می شه نمی دونم!!!

بازگشتی با بیمارانِ اورژانسی

ارسال شده توسط پریستار

بلاخره بعد از سالها می خوام برگردم، نمی دونم چقدر دوام میارم، ولی می خوام شروع کنم. برای شروع تازه
اومده بود با دستی که زیر دلش رو چنگ می زد از شدت درد، رنگی پریده و زردِ زرد. بیست و دو سال بیشتر نداشت، " نَو انگلیش" تنها کلامتی بود که بزبان می آورد
. تازه از عراق اومده بود. چسبهای رو ساعدِ چپش نشان از دیالیزی بودنش داشت، و این یعنی زیستنی وابسته به ماشین دیالیز، بانداژ روی شکم حاکی از آپاندکتومیِ دو سه روزه داشت. از درد به خود می پیچید و نگاهش مضطرب بود تا وقتی که بهش فهمانده شد که " آبستن" است. لبخندی وسیع چهره اش رو برای لحظه ای گذرا پوشاند، آرامشی آنی چشمانش رو فرا گرفت و این بار با طمئنینه و دقت بیشتر با دست راستش زیر دلش رو نوازش کرد و چیزی به عربی گفت، و من بیاد فروغ
او مرا برد به باغ گل سرخ "
وبه گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
وسرانجام روی برگ گل سرخی با من خوابید
ای کبوتر های مفلوج
ای درختان بی تجربه یائسه
ای پنجره های کور زیر قلبم ودر اعماق کمر گاهم گل سرخی دارد می روید
گل سرخی سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه من آبستنم آبستن
"
در آغوشش کشیدم و عشقش به زندگی رو ستودم.