از دست داده ام حافظه ام را، با ارزشترین چیزی که در زندگی داشتم

ارسال شده توسط پریستار

نمی دونم تا حالا براتون پیش اومده که با بیماران آلزایمری باشید، بیماریی که به نظر من برای اطرافیان بیمار بحدی آزار دهنده ست که آرزو می کنند ای کاش راهی بود برای فراموش کردن فراموشی لاعلاج عزیزشان. من بیشتر از چهار سال با بیماران آلزایمری در هر یک از فازها یا مقاطع سه گانه بیماری کار کرده ام. مرکزی که من در آن کار می کردم سی و شش بیمار آلزایمری داشت که در سه طبقه جداگانه یک ساختمان قرار داشتند، در هر طبقه از دوازده بیمار نگهداری می شد. یکی از طبقات فقط زن بودند و دو طبقه دیگر مختلط. هر یک از این بیماران ماجراهای منحصر بفرد و خاص خودشون رو داشتن. یکی شون که هشتاد و سه سال داشت دوست پسری داشت که هر روز ساعت پنج عصر با ویلچیرش به دیدنش می اومد، تا اینکه دوست پسرش (البته دوست پسرش آلزایمر نداشت) بدلیل نارسایی قلبی در بیمارستان بستری شد، و طفلکی پیرزن عاشق ما هر روز ساعت پنج عصر روبروی آسانسور می ایستاد و می گفت "منتظر کسی ام ولی نمی دونم کی؟" کسی که دیگه هیچوقت نیومد و عاشق پیشه ی بخش ما در انتظار کسی که نمی دونست کیه بعد از یک ماه دیگه از خواب بیدار نشد و تابلوی چوبی که دوست پسرش بر سر در اتاقش به یادگار گذاشته بود، برای بخش ما به یادگار گذاشت تا به یاد داشته باشیم که این عزیزان با ارزشترین چیزی رو که در زندگی داشته اند، از دست داده اند: "حافظه شان را" .

آلزایمر با از دست دادن حافظه کوتاه مدت، فراموش کردن آدرس ها و اسم ها آغاز می شود و کم کم تا آنجا پیش می رود که فرد حتى راه بازگشت به خانه را فراموش می کند.

در سال ۱۹۰۶ میلادى آلویس آلزایمر پزشک آلمانى پس از ۲۰ سال تحقیق توانست تعریفى علمى از این بیمارى ارائه دهد. این بیمارى براى قدردانى از یک عمرتحقیق آلویس آلزایمر،«آلزایمر» نامیده شده است. آلزایمر که به بیمارى پیرى معروف است در واقع چیزى بیشتر از یک فراموشى ساده است.

اطلاعات بیشتر...


1 نظرات:

  1. آزاده گفت...

    کاش بیشتر از تجربه هات با بیمارهای آلزایمری بنویسی. جقدر کار سختی داری رفیق، هیچوقت اتفاق خنده داری هم اتفاق می افته؟

ارسال یک نظر