تکنولوژی و سکس در نوجوانان

ارسال شده توسط پریستار


آخرین باری که ایران بودم با توجه به سالها دور بودنم از ایران پدیده جدیدی که برام خیلی قابل توجه بود استفاده از تلفن موبایل توسط نوجونا به شکل خیلی وسیعی بود. این وسعت استفاده از تلفن موبایل رو بجز در ترکیه (که انصافن قابل مقایسه با ایران نبود) درهیچ جای دیگه ندیده بودم. تلفن موبایل در واقع به شکل وسیله ای برای تفریح و سرگرمی، انتقال اخبار، برقراری ارتباط و... به طور خلاصه می تونم بگم حرف مشترک بین نوجونا بود. کافی بود که نگاهی به دور و برت می نداختی تا ببینی که سر هر کوچه و گذری، گوشه هر پارکی، گوشه دنج هر بازارچه ی ... چند تا نوجون موبایل بدست دور هم جمع شدن و فارغ از دنیای اطرافشون در دنیای خودشون غرقند. این سؤال ذهنم شده بود، دلیل این وسعت استفاده چی می تونه باشه؟ دنیای نوجوانی و تکنولوژی، محدودیت و نا کافی بودن امکانات تفریحی، و یا ...؟؟


پیشا پیش گفته باشم با آوردن مطلب زیر اصلن قصد ندارم مسائل مربوط به نوجونای آمریکایی رو (با توجه به محیط و شرایط رشدشون) با نوجونای ایرانی مقایسه کنم.
" ازهرپنج نوجوان آمریکایی یکی شون "Tech Sex " داشتن" . این عنوان مطلبی ست که توسط کمپین پیشگیری از بارداری نوجوانان در آمریکا انتشار یافته.
در این مقاله آمده که:
از هر پنج نوجوان آمریکایی یکی شان تصویر لخت یا نیمه لخت از خودش را برای کسی ایمیل یا از طریق تلفن موبایل ارسال کرده است. همینطور دو برابر تصاویر ارسالی، مطالب و پیامهای محرک سکسی فرستاده اند. کمپین مربوطه در این مقاله با اشاره به اینکه این پدیده جدید "Tech Sex " باعث افزایش نگرانی افراد بزرگسال شده نشان می دهد که تبادل مطالب و تصاویر سکسی امکان برقراری ارتباطات سکسی (فیزیکی) در بین نوجوانها را بیشتر از 38% افزایش میدهد. همچنین سه نفر از هر ده نوجوانانی که مطالب و تصاویر سکسی را مبادله می کنند، توقع برقراری ارتباط با طرف مقابلشان را دارند. این مقاله در نتیجه گیری اش از تحقیقات کمپین با ارائه آمار و ارقام مربوط به بارداری نوجوانان سعی در نشان دادن نقش این پدیده نوین هم دارد. طبق این گزارش در آمریکا اگر چه آمار کنونی میزان بارداری نوجوانها را یک سوم میزان بارداری نوجوانان در سال 1990 نشان می دهد ولی در مقایسه با سایر کشورها ،( از هر 1000 بارداری) آمریکا با 41، انگلیس با 27، کانادا با 14، ژاپن با 6 و هلند با 5، همچنان میزان بارداری در میان نوجوانان آمریکایی بالاست.


با توجه به وسعت بالای استفاده از تلفن موبایل در بین نوجونای ایرانی ای کاش امکان تحقیق و بررسی در این زمینه وجود داشت، تا شاید می شد توضیحی برای استفاده وسیع، نقش و بازتاب استفاده این تکنولوژی رو در زندگی نوجوان ارائه داد.

راستی به نظر شما ما حالا علمی بنام Tech- Sexology داریم یا که می ریم که در آینده ی نزدیکی داشته باشیم. بنظر می آد که عرصه علمی وسیع و جالبی باشه.



از دست داده ام حافظه ام را، با ارزشترین چیزی که در زندگی داشتم

ارسال شده توسط پریستار

نمی دونم تا حالا براتون پیش اومده که با بیماران آلزایمری باشید، بیماریی که به نظر من برای اطرافیان بیمار بحدی آزار دهنده ست که آرزو می کنند ای کاش راهی بود برای فراموش کردن فراموشی لاعلاج عزیزشان. من بیشتر از چهار سال با بیماران آلزایمری در هر یک از فازها یا مقاطع سه گانه بیماری کار کرده ام. مرکزی که من در آن کار می کردم سی و شش بیمار آلزایمری داشت که در سه طبقه جداگانه یک ساختمان قرار داشتند، در هر طبقه از دوازده بیمار نگهداری می شد. یکی از طبقات فقط زن بودند و دو طبقه دیگر مختلط. هر یک از این بیماران ماجراهای منحصر بفرد و خاص خودشون رو داشتن. یکی شون که هشتاد و سه سال داشت دوست پسری داشت که هر روز ساعت پنج عصر با ویلچیرش به دیدنش می اومد، تا اینکه دوست پسرش (البته دوست پسرش آلزایمر نداشت) بدلیل نارسایی قلبی در بیمارستان بستری شد، و طفلکی پیرزن عاشق ما هر روز ساعت پنج عصر روبروی آسانسور می ایستاد و می گفت "منتظر کسی ام ولی نمی دونم کی؟" کسی که دیگه هیچوقت نیومد و عاشق پیشه ی بخش ما در انتظار کسی که نمی دونست کیه بعد از یک ماه دیگه از خواب بیدار نشد و تابلوی چوبی که دوست پسرش بر سر در اتاقش به یادگار گذاشته بود، برای بخش ما به یادگار گذاشت تا به یاد داشته باشیم که این عزیزان با ارزشترین چیزی رو که در زندگی داشته اند، از دست داده اند: "حافظه شان را" .

آلزایمر با از دست دادن حافظه کوتاه مدت، فراموش کردن آدرس ها و اسم ها آغاز می شود و کم کم تا آنجا پیش می رود که فرد حتى راه بازگشت به خانه را فراموش می کند.

در سال ۱۹۰۶ میلادى آلویس آلزایمر پزشک آلمانى پس از ۲۰ سال تحقیق توانست تعریفى علمى از این بیمارى ارائه دهد. این بیمارى براى قدردانى از یک عمرتحقیق آلویس آلزایمر،«آلزایمر» نامیده شده است. آلزایمر که به بیمارى پیرى معروف است در واقع چیزى بیشتر از یک فراموشى ساده است.

اطلاعات بیشتر...


اعترافات سبز

ارسال شده توسط پریستار

با تشکر از آزاده عزیز که من رو به اعترافات سبز فضای وبلاگستان دعوت کرده، با اجازه تون برای شروع می خوام از شاملو کمک بگیرم هرچند که پیام اصلی شعر چیز دیگه ایست.
"..... وزمين، هم ازآن‌گونه در سخن بود:
ــ به‌تمامي از آن ِ تو بودم و تسليم ِ تو، چون چارديواری‌ خانه‌ی ِ
کوچکي.
تو را عشق ِ من آن‌مايه توانايي داد که بر همه سَر شوی. دريغا، پنداری
گناهِ من همه آن بود که زير ِ پای تو بودم!
تا از خون ِ من پرورده شوی به دردمندی دندان بر جگر فشردم
همچون مادری که درد ِ مکيده شدن را تا نوزاده‌ی دامن ِ خود را
از عصاره‌ی جان ِ خويش نوشاکي دهد.
تو را آموختم من که به جُست‌وجوی سنگ ِ آهن و روی، سينه‌ی ِ
عاشق‌ام را بردری......"

به طور کلی من از انرژی بیش از حد نیازم یا بهتر بگم بیش از حقم استفاده میکنم.
موقع مسواک زدن، ظرف شستن، دوش گرفتن، و حتا وقتی که به گلدونا آب می دم زیاده روی می کنم. یه کتری بزرگ دارم که همیشه پر آبش می کنم و رو گاز می ذارم که چی بشه؟ که یه لیوان چایی درست کنم. همیشه لیوانم رو پر آب می کنم که بیشتر از نصفش رو دور می ریزم.

از اونجایی که روشنایی رو خیلی دوست دارم مصرف برقم هم بالاست

کاغذ زبون بسته رو که دیگه نگین دستای خیسی که با دو برگ دستمال حوله خشک می شه برای من همیشه چهار تا پنج برگه.
و اما سرمایی هم که تشریف دارم به جای پوشیدن دو تکه لباس اضافی دمای هوای خونه رو اضافه می کنم

از بچگی عاشق بالا کشیدن از درخت و آویزون بودن به شاخه درختا بودم که می دونید حاصلش چی می تونه باشه
همیشانه عاشق حیاط شستن و مخصوصن در خونه رو شستن بودم (اگه تو شهرای کوچک زندگی کرده باشین می دونین منظورم چیه، از سر کوچه تا ته کوچه)، و این یعنی مصرف بیش از حد آب (البته سالهاست که از این لذت محرومم)
اگر چه ایمان دارم که نیاز به تجدید نظر در خیلی از رفتارهای محیط زیستی م دارم، ولی صادقانه حالا که به گوشه ی از رفتارهای خودم به این شکل اشاره کردم کم کم دارم دچار تناقض نسبت به رفتارهای خودم می شم به همین خاطر می خوام که به نکات مثبتم تو این زمینه هم اشاره ی داشته باشم (این مفهومش فرار نیست)

همیشه دنبال خرید لباسهای هستم که نیازی به اتو کردن نداشته باشه البته دلیل اصلی ش تنبلی و تنفر از اتو کشیدن ولی خب...

زباله های قابل باز یافت رو جدا می کنم، بماند که همین امروز بدلیل برف و یخبندان قادر به باز کردن در جعبه های مخصوص زباله های قابل باز یافت نشدم و مجبورشدم همه ی آشغالا رو یه جا بندازم
تو بیمارستانای اینجا قانونه که وقتی وسایل یکبار مصرف به اتاق بیمار برده می شه حتا اگه مصرف نشه همونجا باید بمونه تا زمانی که بیمار مرخص می شه(این قانون شامل اتاقهای ایزوله و غیر ایزوله می باشد) و وسایل
مورد نظر برای بازیافت (اگه قابل بازیافت باشن) به مراکز مخصوص فرستاده می شن، در غیر اینصورت راهی آشغالدونی می شن و می دونین که وسایل بیمارستانی به شدت آلوده کننده محیط زیست هستن. به همین خاطر من همیشه قبل از اینکه بخوام کاری برای بیمارام انجام بدم و وسیله ی با خودم داخل اتاق ببرم اول اتاق بیمارام رو کنترل می کنم که چه وسایلی دارن و به چه چیزای دیگه احتیاج هست. کمی وقت گیره ولی می ارزه

به بیمارام به محض اینکه بستری می شن لیوانهای مخصوص می دم که مجبور به استفاده از لیوانهای یکبار مصرف نشن

بطور کلی سر کار از لیوان یکبار مصرف استفاده نمی کنم، چه موقع خرید چای (قهوه دوست ندارم) و چه موقع آب خوردن حتمن از لیوان خودم استفاده می کنم،

سیگار نمی کشم، شاید خنده دار باشه ولی می دونین که سیگار آلوده کننده ی قهاری ست

تو آپارتمانم همیشه گل و گیاه دارم که خیلی دوستشون دارم موقع آب دادن گلبرگاشون رومی بوسم و ازشون به خاطرزنده بودن و زیبایی شون تشکر می کنم
و ...

زمین عزیز عاشقانه دوستت دارم و از اینکه اینچنین سخاوتمندانه فرصت زندگی کردن رو به ما دادی سپاسگذارتم.
اینجا با الهام از پیام معروف مارکس می شه گفت که در این زمینه هر کسی تعبیر و نظر خاص خودش رو داره ولی نکته اصلی" تغییر" است.

The philosophers have only interpreted the world in various ways. The point however is to "change" it.
Karl Marx

زندگی خواستنی ِ با همه ی دردهاش

ارسال شده توسط پریستار


همیشه گریه ی آدما دلم رو به درد می آره ولی گریه مردا بد جوری پشتم رو می لرزونه. دیروز سر کار نه تنها پشتم لرزید، بلکه تا ساعتها بغض کرده بودم.
یه پزشک آنکالوژیست داریم که آدم عجیبیه. این خانم که بالای پنجاه سال سن داره بسیار ریز نقشه، بی نهایت پر کاره، صبح ساعت 7:30 می آد که بیماراشو ببینه. مرتب موهاش رو از ته می زنه (نمی دونم برای همدردی با بیماراشه یا دلیل خاص دیگه ای داره)، خیلی سریع صحبت می کنه و به حدی بد خطه که اگه موقع اوردر نوشتنش کنارش نباشی، کارت زاره و باید صفحات اوردرش رو براش فکس کنی که بعدش تلفنی برات بخونه. دیروز وارد اتاق بیماری که مبتلا به سرطانه و در واقع تحت مراقبتهای غیر درمانیه، شدم. این مریض داره ماهای آخر عمرش رو سپری می کنه، خودش از میزان رشد و پیشرفت بیماری ش آگاهه و با توقف درمان و صرفن کسب مراقبتهای ویژه پیشگیری از درد و رنج حاصل از بیماری سرطان در ماهای آخر عمرش موافقت کرده. لحظه ای که وارد اتاق شدم این جمله رو از پزشکش شنیدنم، " تو که به زودی خواهی مرد، در مورد چی داری حرف می زنی". دیر وارد اتاق شده بودم، موضوع اصلی بحثشون رو نمی دونستم. یکه خوردم، شوکه شده بودم. احساس کردم یه چیزی درونم فرو ریخت و این حس وقتی بیشتر شد که شاهد استیصال، درد، بغض و گریه بیمارم بودم، صادقانه نمی دونستم چکار کنم. اولین واکنشم بعد از آویزون کردن مسکنش به پایه سرم این بود که بغلش کنم، کمی پشتش رو نوازش کنم و ازش بخوام که راحت گریه کنه. حالش بدتر از اونی بود که به خودم اجازه بدم و بپرسم که موضوع بحثشون چی بوده و آن پزشک محترم هم که هیچگاه اهل توضیح دادن نیست. چند ساعت بعد همسر بیمارم اومد، بشدت عصبانی و ناراحت بود، چون خانوم دکتر محترم داستان ما باهاش تماس گرفته بود و بهش گفته بود که همسرت امروز هوش و حواسش سر جاش نیست، غذا نمی خوره و جواب آزمایشاتش بشدت نا امید کننده ست و اگه بخوای این روزای آخر ببر یش خونه می تونی. بیچاره خانومه می گفت طوری برای من توضیح داد که انتظار داشتم با جنازه همسرم روبرو بشم.

براستی نمی شد به شکل دیگه ای به این بیمار گفت که تو داری میمیری؟ این طبیعی که آدما نخوان بپذیرن که دارن تنها فرصتشون رو برای بودن روی این کره زیبا که متأسفانه تقریبن هیچ چیزش سر جاش نیست از دست می دن.

طبق قانون، پزشکا موظفن که تمام واقعیات مربوط به هر نوع بیماری رو به بیمارشون بگن. یه پزشک موظفه که تموم راههای درمان، نتایج قطعی و احتمالی و تموم گزینه های موجود رو، پیش روی بیمارش قرار بده که بیمار بتونه راحت تصمیم گیری کنه. (Comfort Care) مراقبتهایی برای پیشگیری از درد کشیدنه که به بیمارانی که امیدی به درمانشون نیست ارائه می شه. در این زمینه بیشتر خواهم نوشت.

گزارش پرستاری به سبک ننجونی -2

ارسال شده توسط پریستار

القصه، شیفت رو می خواستم اینجوری شروع کنم: اول چک کاردکس پرستاری 1 و صفحه مخصوص پزشک بخش2 بعد، معرفی خودم به بیمارام، چک علائم حیاتی 3 دارو دادن و ...

اول اینکه از طریق کاردکس پرستاری متوجه شدم که مریض اتاق ایزولم پنج روزه که دفع مدفوع نداشته، پس باید براش کاری کرد (تو شغل عزیز من نه تنها باید نگران دستشویی رفتن بیمارت باشی بلکه باید، تناوب و چگونگیش رو هم بررسی کنی). از کاردکس داروها4 هم متوجه شدم که بیمار اتاق ایزوله 5Fosamaxدارویی که باید با معده خالی و ساعت هفت صبح می خورد رو هنوز نگرفته. اینجا یه فرمی موجود به اسم

Incident Report6 که باید در موارد خاص پر و امضاء بشه ، که ندادن یک دوز دارو یکی از اون موارد خاصه و از اونجایی که بنده حاضر به پذیرش همچین مسئولیتی نبودم ترجیحن با فارمسیست بیمارستان تماس گرفتم که چکار کنم بهتره که ایشون هم بعد از ده دقیقه تماس گرفتن و گفتن تا قبل از وعده دیگر غذا(نهار) می تونم دارو را به بیمار بدم بشرط اینکه درIPN 7 گزارش بنویسم. خلاصه تموم داروها، وسایل پانسمان و آب یخ (این مریض همیشه موقع دارو خوردن آب یخ تازه می خواد!) وLactulose 8 برای یبوستش رو آماده کردم و با پوشیدن ماسک، دستکش و گان رفتم اتاق ایزوله.

بعد از توضیح دادن برای خانم بیمار که بنده کی باشم و درخواست کسب اجازه از ایشان برای چک علائم حیاتی، تزریق آمپول و تعویض پانسمان و انجام این کارها شروع به دادن داروها کردم که صد البته همزمان اسم دارو، دوز دارو و دلیل مصرف دارو رو هم توضیح می دادم. که بیمار جونم از خوردن لاکتلوز برای یبوستش خودداری کرد ، چون سال پیش که خورده بود افاقه نکرده بود و می خواست که چیزای دیگه رو امتحان کنه در نتیجه لاکتلوز حواله سطل آشغال شد. وقتی بهش گفتم که بعد از خوردن یکی از داروهاش باید نیم ساعت بشینه و دراز نکشه صدای اعتراضش بلند شد که هیچوقت کسی همچین چیزی بهش نگفته و وقتی براش بیشتر توضیح دادم بیچاره آه از نهادش دراومد که نمی تونه و از من خواست که اون نیم ساعت رو پیشش بمونم. بهش گفتم کاش فقط تو مریضم بودی ولی سه مریض دیگه هم دارم که باید به اونام برسم، قول دادم که هر پنج دقیقه یه بار چکش کنم. درست لحظه ی که آماده بیرون رفتن از اتاق بودم صدام زد که تغییر نظر داده و می خواد لاکتلوز بخوره. فکرش رو بکنید که باید می رفتم یه بار دیگه دارو رو می آوردم دوباره شال و کلاه می کردم تا داروش رو می دادم و این رفتن وآمدنها بارها و بارها با دلیل و بدون دلیل تکرار شد. یادآوری کنم که لاکتلوز مؤثر نبود، مریض بینوا حق داشت. آب آلو سیاه که به مریضا برای یبوست داده می شه خیلی مؤثرتره.

مریضای دیگه ام سه نفری شون تو یه اتاق بودن. بیمار تخت یک (اینجا تا حد امکان نباید از مریض با شماره تختش یاد کرد و می شه گفت یه جورایی ممنوعه، باید از بیمار پرسیده بشه که با چه عنوان و اسمی دوست داره خطاب بشه). یه بیمار خیلی با حال بود، تقریبن تموم روز رو خوابید و هر وقت رفتم رو سرش بیدارش کردم تا کاری براش انجام بدم، گفتش که" چشام رو بسته بودم و داشتم فکر می کردم شما پرستارا چقدر کار می کنید!" این بیمار دیابت داره و پای چپش هم Cellulites9 داره، آخ که چقدِ مریض بد رگی بود و از اونجایی که هر پرستار بیشتر از دو بار حق نداره که رگ گیری ناموفق روی یک بیمار داشته باشه، این می شه که حق تیری در تاریکی رها کردن رو نداری و باید با صرف وقت بیشتری ریسک خطا رفتن رو کاهش بدی. به همین خاطر حدود بیست دقیقه وقت گذاشتم تا موفق شدم. بعد باید پانسمانش رو عوض می کردم، هر کسی زخم بیماران دیابتی رو دیده باشه می تونه تصور کنه چی می گم. خلاصه پانسمان رو عوض کردم و مورد لطف و مرحمت بسیار زیاد بیمارم دال بر اینکه، هیچکس به این خوبی پاسمانش رو عوض نکرده و اون می تونه برای سه روز ازعدم نیاز به پانسمان جدید کلی خوشحال باشه قرار گرفتم، ولی اون سه روز فقط سی دقیقه بود. بینوا حالش به هم خورده بود و تموم محتویات نازنین معده اش را بر حاصل زحمات چند دقیقه قبل من خالی کرده بود، اون عذر خواهی می کرد و من فقط می خندیدم. صحنه ش واقعن دیدنی بود، عزیزم بشی خیلی احساس گناه می کرد و مرتب می گفت " دیگه من و دوست نداری، نه؟" و من فقط می خندیدم و با علامت سر حرفش رو رد می کردم و خنده هام عمیقتر شد وقتی با اسرار می گفت که از سال 1970 استفراغ نداشته!

-----------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

1) Nursing Kardex: یه نوع کارت ایندکس که مشخصات کلی بیمار، تاریخ بستری، سوابق بیماری و جراحی، سرویسهای مورد نیاز، آزمایشات و کلیه موارد مورد نیاز روزانه بیمار در اون قید شده

2) Doctor’s Board: برگه ی که روی اون پرستاران و پزشکان امکان مکالمات مستقیم در مورد بیماراشون رو با هم ندارد برای همدیگه پیام می ذارن(البته این برگه بیشتر از طرف پرستارا مورد استفاده قرار میگیره)

3) Nursing Assessment : معاینه و ارزیابی بیمار توسط پرستار که معاینه تموم بدن از سر تا پا می باشد

4) Medication Kardex or MAR : لیست کلیه داروهای بیمار رو در بر می گیره

5) :Fosamax (Alendronate) دارویی که با جذب کلسیم از پوکی استخوان جلوگیری می کنه و بیشتر برای خانمها بعد از دوران یآئسگی تجویز می شود

6) Incident Report: گزارش اتفاقاتی که در بخش پیش میآد مثل: افتادن بیمار، داروی اشتباهی دادن یا فراموش کردن داروی بیمار، گم شدن بیمارو ...

7) Interdisciplinary Progress Notes (IPN): برگه ی که در اون تیم درمان: پزشک، پرستار، فیزیوتراپیست، فارمسیست، .... گزارششون رو در مورد پیشرفت بیماری یا پروسه بهبودی بیمارمورد نظر با ذکر زمان و ساعت قید می کنند

8) : Lactulose یه نوع دارو از ترکیبات مصنوعی شکر که برای درمان یبوست و همچنین بیماریهای کبدی برای بیمار استفاده می شود

9) Cellulitis: عفونت بافت پیوندی پوست با تورم و التهاب شدید پوست خارجی و لایه های میانی و زیرین پوست

گزارش پرستاری به سبک ننجونی -1

ارسال شده توسط پریستار

خودمونیم، مریض شدن هم همچی بدک نیست ها، البته بعضی وقتا.
امروز دلم هوای وراجی کردن کرده و می خوام به سبک مادرم کار کردنم رو توضیح بدم. برای نمونه یه چشمه ش رو اینجا میآرم.
مادرم وقتی می خواست بگه چای دم کردم می گفت " شیر آب رو باز کردم، آب ریختم توی تنگ، سماور رو پر آب کردم، رفتم نفت آوردم ریختم تو سماور (سماورا مثل امروز یا گازی نبودن. راستی حالا مادرم چی می گه؟)، کبریت رو آوردم روشن کردم، فتیله رو بالا کشیدم، سماور رو روشن کردم. بعد سماور جوش اومد، قوری رو گذاشتم جلو سماور، ظرف چای خشک رو آوردم یه قاشق سر پر ریختم تو قوری، شیر سماور رو باز کردم و نصف قوری رو آبجوش ریختم بعدشم شعله سماور رو کشیدم پایین و قوری رو گذاشتم رو سماور، حالام چای آماده ست". خدا! خودش تنها یی یه پست شد. حالا دیگه خود دانید، می خواید به خوندن ادامه بدین می خواین مثل خودم که همیشه به مادرم می گفتم " آخرش رو بگو" و اون می گفت " ای بی حیا بذار حرفم رو بزنم" … و من با شرط اینکه کل ماجرا رو حتمن در موقع مناسب که هیچوقت عملی نمی شد (متأسفانه)، به داستان مادر خاتمه داده و خلاصه خبر رو می گرفتم.

شیفت دیروزم خیلی خسته کننده بود، تموم روز رو با اون سر دردای خوشگل که قبلن به عرضتون رسونده بودم به سر بردم. از ساعت 5:30 صبح که از خواب بیدار شدم و 6:30 زدم بیرون تا ساعت 21:20 که رسیدم خونه با سر درد کلنجار رفتم . به همه دارو دادم جز خودم. و همین لج و لجبازی و گیر دادن به خود باعث شد که امروز مرخصی استعلاجی (Call in Sick)
بگیرم.

دیروز وقتی شیفت رو تحویل گرفتم، پرستار شیفت شب گفتش که شب خیلی خوبی داشته، از شما چه پنهون خیلی خوشحال شدم. چهار تا مریض بیشتر نداشتم ( اینجا هر پرستار پنج مریض طی روز و ده مریض در طول شب داره، ساعات کاری هم هشت تا دوازده ساعته که البته این بستگی به بخش، بیمارستان و استان محل کار هم داره.) و طبق گزارش شب انتظار می رفت که روز خوبی باشه.
این رو یادآوری کنم که آن عزیز شب بیدار به من گفتش که داروهای بیمار اتاق ایزوله رو نداده، و توجیهش این بود که اسپری های استنشاقی ش رو خودش استفاده میکنه و بقیه داروهای قلبی و فشار خونش چون یه بار در روزه می تونه با داروهای ساعت نه که بنده مسئول دادنشون باشم بگیره و رفت خونه ش.

شیفت عملن ساعت 8 شروع میشه ولی ما باید ساعت 7:30 اونجا باشیم که به گزارش پرستارای شیفت قبلی راجع به بیماراشون که روی یه کاست ضبط شده گوش کنیم البته با حضور مدیر بخش، بعد مدیر بخش خبرای جدید راجع به بیمارستان و سیستم درمان و هر چیز مرتبطی به بخش و بیمارستان از خبر تشکر خونواده بیماران متوفی در روزنامه گرفته تا کلاسای آموزشی دایر در بیمارستان و ... میگه.

بقیه ماجرا رو حتمن سعی می کنم تا فردا بنویسم

توانمندی، هیستریا یا حمله عصبی؟

ارسال شده توسط پریستار




با دیدن این ویدیو نه تنها عمیقن خندیدم بلکه یه جورایی احساس همزاد پنداری کردم، آخه بارها وضعیتی برام پیش اومده که دلم خواسته خودمو بکوبم زمین، داد بزنم، مثل بچه ها پاهامو رو زمین بکوبم، موهامو بکنم و خلاصه یه عملیات خود انتحاری انجام بدم، ولی هیچوقت نتونستم. نمی دونم شاید ترس از نگاه دیگران، ترس از مورد مضحکه واقع شدن، یا هنوز مغزم فعاله و منطقم از کار نیافتاده و یا اون لحظه خاص رو آخر دنیا ندیدم. به هر حال رو دلم مونده و دلم می خواد یه بار این کار رو بکنم. ببینین شما چه حسی از دیدن این ویدیو بهتون دست می ده؟

فرد مبتلا به هیستریا (Hysteria)، فردی ست خود محور که بدنبال جلب توجه ست، مبنای رفتارش عمومن بر اساسه احساسه و نه واقعیت یا منطق، گفتگو و مکالمه ش پر از حالات نمایشی ست. در حالی که رفتار پر اشتیاق و لوندانه ش و همچنین حالت اعتماد کردنش ممکنه اون رو فردی فریبنده و ملیح جلوه بده اما نیازش برای دستیابی سریع به خشنودی، بی ثباتی و تغییر سریع حالات احساسی ش و همچنین درخواستهای مداوم و پی در پی ش برای جلب توجه، غالبن موجب دوری کردن دیگران ازش می شه.

حمله عصبی(Panic Attack)، یک اپیزود حاد اضطرابه همراه با احساس ترس و بیم ، که بشکل غیر منتظره اتفاق میافته و توأم با تنگی نفس، سر گیجه، عرق کردن، لرزیدن و درد قفسه سینه یا تپش قلب. حمله ممکنه چندین دقیفه ادامه داشته باشه ودر وضعیتهای مشخصی مجددن اتفاق بیافته. علائم و نشانه های حمله عصبی علاوه بر موارد فوق می تونه هر یک از حالات زیر باشه:
جوشهای پوستی، خشکی دهان، بد خوابی، کابوس دیدن، ترس از عصبی شدن و ازدست دادن کنترل، تهاجم و پرخاشگری، ترس از محیطهای باز، فعالیت بیش از حد، و ...

پ. ن. دیدن اینجا .هم خالی از لطف نیست


پرستاری در آینده

ارسال شده توسط پریستار

چند روز پیش (27 فوریه) تو یه برنامه به اسم روزی برای پرستاران تازه فارغ التحصیل شده شرکت کردم. در واقع یه "ورکشاپ " یا همون کارگاه خودمون بود. دو تا از سخنرانا فوق العاده بودن.

دکترجودی بویچاک (Judy Boychuk Duchscher, Rn, BScN, PhD) اولین سخنران بود، که انسانی فوق العاده پر انرژی، فعال و پویاست. جودی کارجالبی رو از سال 2004 شروع کرده. ایشون پایان نامه تحصیلی اش رو به تازه فارغ التحصیلان در رشته پرستاری اختصاص داده و یه ان.جی.او بنام پرستاری در آینده (Nursing the Future) تأسیس کرده. تمرکزو هدف اصلی این ان.جی.او کمک به پرستاران تازه فارغ التحصیل شده برای گذار از مرحله دانشجویی به اشتغال می باشد. جودی پدیده گذار از دانشجو بودن به پرستار بودن را به سه مرحله تقسیم کرده که هر کدام از این مراحل خود پنج زیر مجموعه داره. مرحله گذار که در واقع 12 ماه اولیه بعد از فارغ التحصیلی، یا همون یک سال اولیه آغاز به کار است، به سیری از رشد و نمو فرد چه از نظر شخصی و چه از نظرحرفه ای تعریف شده است. در تعریف جودی کل این سیر پروسه ای ست که شامل پیش بینی کردن، یادگیری، اجرا، سرپوش نهادن روی حس های درونی و مخفی کردن حالات درونی ایجاد شده، تعدیل و تنظیم کردن، سؤال پرسیدن، آشکار و روشن کردن، جدا کردن، دوباره کشف کردن و پی بردن، جستجو و مطالعه کردن، و نهایتن مشارکت است.

شیوه کار این ان.جی. او به این شکله که در هر استان ده نفر رو به عنوان لیدر انتخاب می کنه . این افراد باید نقش پل ارتباطی میان فارغ التحصیلان جدید پرستاری و ان.جی. او رو داشته باشن. از میان این ده نفر یک نفر بعنوان مسئول گروه برگزیده می شه که باید سخنگوی گروه و در ارتباط با گروههای استانهای دیگه باشه. تمام افراد ان. جی. او داوطلبانه کار می کنن و مرتب از طریق ایمیل، تله کنفرانس و تلفن با همدیگه در ارتباطن و تبادل اطلاعات می کنن و هر چند ماه یکبار در یکی از ایالتها کنفرانس برگزار می کنن.

به نظرم حرکت جالبی اومد، شک ندارم که اکثر ماها بعد از فارغ التحصیلی و در شروع کار سر در گمی، اضطراب، ندانم چه کنم، و ... رو تجربه کرده ایم و چقدر دلگرم کننده می تونه باشه وقتی بفهمی که این تنها تو نیستی که این پروسه رو داری طی می کنی و هستن افرادی برای همراهی کردن و حمایتت. من فکر می کنم دونستن این قضیه که دیگران آگاهن به وضعیتی که تو داری و دورانی که داری طی می کنی در ذات خود، به تنهایی آرامش بخشه و این آرامش تقویت می شه وقتی که مطمئنی، هستن کسانی که همراهیت کنن زمانی که کمک لازم داشته باشی.

سخنران دوم استفانی استیپلس (Stephanie Staples) بود که محور اصلی بحثش پیرامون راههایی برای مراقبت از خود، جسمن و روانن، بعنوان یک پرستار بود. استفانی بعد از اشاره ای به خاطراتش از شبی در بیهوشی / خوابیدن در زیرزمین خونه بدلیل دمای بالای هوا بدنبال یک شیفت طولانی و خسته کننده، بیداری نیمه شب بچه هاش، سر در آوردن همسایه جدید بلژیکی با تمام اعضاء خونواده و دو سگشون در خونش برای سه ساعت، بیدار شدن توسط همسرش که از سر کار برگشته بود و نهایتن تلاش برای تهیه گواهی پزشکی جهت ارائه به همسایه بلژیکی برای اینکه ثابت کنه که بدترین مادر دنیا نیست، لیستی از راههایی برای مراقبت از خود به شکل زیر ارائه داد.

خودت رو حفظ کن/ نجات بده، تغییرایجاد کن و مداومن بدنبال توسعه و پیشرفت شخصی و حرفه ای باش.

برای نیل به این اهداف باید موارد زیر رو بعنوان اولویتهایی در زندگی در نظر داشته باشی:

تغذیه، خواب، و تحرک جسمی مناسب
تلاش پیگیر برای انجام کارها به بهترین نحو ممکن
درخواست کمک وقتی نیازهست
ایجاد اشتیاق در خود برای تفریح/ سرگرمی مورد علاقه
دیدن فرصتهای جدید
زندگی کردن و کار کردن به شکل کامل و درست
نه گفتن
جابجا کردن/ تغییردادن زوایای دید
اقدام کردن/ حرکت کردن

حقوق بیمار یا پرستار؟

ارسال شده توسط پریستار


تو این قحط البازار پرستاری دو پرستار از کار اخراج شدن. این دو پرستار بدلیل اینکه با موبایلشون از ایکس- ری بیمارشون عکس گرفته بودن و عکس رو تو فیس بوک پست کرده بودن از کار برکنار شدن. بیمار مورد نظر به دلیل گیرکردن یک جسم خارجی در ناحیه مقعد به اورژانس مراجعه می کند و این دو پرستار عزیز اشتیاقشون برای گرفتن عکس از ایکس- ری بیمار غیرقابل کنترل می شه وقتی می فهمن که شیء مورد نظر یه وسیله ای برای س.ک.س.
حالا سؤال اینجاست که با توجه به اینکه این دو پرستار از تصویر چهره بیمار و همینطور از اسم و مشخصات بیمار در فیس بوک استفاده نکردن، بازم مستحق اخراج هستن؟



توصیه می کنم که این ویدیو رو هم حتمن ببینید.

نرسی

ارسال شده توسط پریستار

مدتیه که تصمیم دارم درمورد یکی از بیمارانم که ارادت خاصی نسبت بهش دارم بنویسم. بیمارم 83 سالشه، چینی الاصل، آلزایمرداره( البته فاز اول)، تنهاست، فرزند نداره و همسرش هم سالها پیش درگذشته، آشپزی دوست نداره و غذای چینی رو بیشتر از هر نوع غذای دیگه ای دوست داره، از اکتبر سال گذشته در بیمارستان بستری و چون قادر به نگهداری از خودش نیست، عملن نمیشه مرخصش کرد و چون مسئولین بیمارستان هنوز موفق به یافتن جای مناسبی براش نشدن، این عزیز شده عضو ثابت بخش ما. به شدت پر سر و صداست، نا آرام و مرتب با اون فیزیک و حالت خاص خودش در موقع راه رفتن "که باعث شده اسمش رو عصا جون بذارم" توجه هر فردی که وارد بخش می شه رو به خودش جلب میکنه. شما یه عصا رو در نظر بگیرید از نقطه اتکاش که به زمین میخوره صافه تا قسمت دسته عصا و بعد به ناگاه در قسمت دسته حالت کاملن خمیده پیدا می کنه، اغراق نمی کنم وقتی می گم عصا جوون. جثه کوچکی داره که کاملن صاف و بدون خمیدگی تا گردن، در ناحیه گردن به یکباره 90 درجه خم می شه و این باعث می شه که با هر صدای "دامپ دامپی" از جات بپری، چون مطئنی که عصا جوون با سر رفته تو در، آسانسور، پنجره، دیوار، کمد، پایه سرم، خلاصه هر چی که سر راهش باشه. چشمای ورم کرده چینی اش انگار کم بود برای کم کردن دایره دیدش ، عصایی شدن گردن هم شده قوز بالا قوز براش. و اما دلیل ارادت خاص من به این عزیز، شیوه انگلیسی حرف زدنشه که در نوع خودش بی نظیر. به آخر پنچاه تا شصت درصد از کلمات انگلیسی یه " ایی" اضافه می کنه که موقع تلفظ عجیب خوشایند می شه. این کلمات رو بخوونید. "نرسی یور نایسی وری ماچی"؛ نرسی کلوزی د دور" ، " نرسی ام هانگری سو ماچی"، " نرسی ای هو توو گو واش روومی"، " نرسی یو گات جابی، گوود جابی، میک گوود مانی، بای می چاینیز فوودی" ، " نرسی یوریانگی، بیوتی فوولی ، ام اولدی ، اگلی". وقتی بهش میگم کم داد بزن، از دستت سر درد گرفتم، میگه" نو گوود، نو گوود هد اک، نو گوود نو گوود". وای به روزی که لج کنه و نخاد انگلیسی حرف بزنه. یه روز شروع کرد به چینی حرف زدن اونم چی؟ بی وقفه و با صدای بلند، هر چی گفتم انگلیسی حرف بزن کوتا نیومد. منم یه دفه پاک قاطی کردم کوبیدم رو میز جلو دستش و گفتم آخه پدرسگ مگه نمی گم انگلیسی حرف بزن، یه دفه سری تکوون داد و گفت "وات؟" انگار کشف جدیدی کرده باشه، اینکه کسی دیگه هم می توونه به زبان دیگه ی حرف بزنه که اوون نفهمه.
تصور کنین این عزیز دیگه حرف نمیزنه، کسی که با اوون سبک خاص حرف زدنش می رفت که ادبیات گفتاری من رو متحول کنه، حالا تو کماست و برای ابد ساکت. دلم می خواد یه بار دیگه بگه " نرسییییییییی"

آی ننه چه بد زاییدی منه

ارسال شده توسط پریستار

یادش بخیر مادر جوون وقتی میخواست غر بزنه می گفت "آی ننه چرا زاییدی منه". این روزا همه ش میگم آی ننه چه بد زاییدی منه. قرار بود اینجا از کارم و تجربیاتم بنویسم نه غرغر.

از آنجایی که مجموعه ای از دردهای "لاعلاجم" خودمو بغل می کنم و سر ننجونم غر می زنم. شکایتی دارین برین ننجونمو ببینین.

برای اثبات ادعایم از همان فرق سر،که ای کاش میشد یه جورایی عوضش کنم، شروع می کنم. فکرش رو بکن از وقتی 9 سالت باشه مرتب سردرد اونم از نوع میگرنی ش داشته باشی، دردی که تا این لحظه هیچ درمانی براش متصور نیست. یادمه وقتی که بچه بودم با هر سردردی گلاب به روتون، روم به دیوار کلی بالا می آوردم بعدشم با خوردن یه چای یا جوشانده گرم و ماساژشقیقه هام و زمزمه مادرت بمیره همون ننجون گرامی بخواب می رفتم و وقتی بیدار می شدم که سردردی در کار نبود و من تموم زجرکشیدنها و بالا آوردنها رو فراموش می کردم تا دفعه بعد. هر نوع دارویی که اسمش تو لیست مسکنها باشه رو استفاده کردم و هر نوع دارویی که پزشکا تجویز کردن برای کنترل این سردردلعنتی رو آزمایش کردم، نتیجه هیچ. من هستم و این سردرد خوشگل، حاصل این همه سال رنج بردنم لوحه ای ست نامرئی بر تارک زندگیم " اعتدال و میانه روی" نه اینکه خیلی هم میانه رو تشریف دارم. هر نوع افراط و تفریطی در زندگیم باعث سردردهای غیر قابل تحمل می شه. گرسنگی / پرخوری اکیدا ممنوع، کمخوابی / پرخوابی عذاب الیم، هیجان، اضطراب / غمگینی سم هلاهل، خستگی/فعالیت زیاد سقوط به جهنم درد، نور زیاد/نورکم، سرو صدا /سکوت ممتد برابر است با مسکن خوردن دیوانه وار و ...حالا نوبت چشام. استیگمات و نزدیک بین وازآنجایی که بیشتر پزشکا هیچ درمان دایمی و موفقی رو برای استیگمات توصیه نمی کنن، پس بنده اجالتن همیشه باید عینک یا لنز استفاده کنم . حالا این یکی رو دریاب، چند سالی میشه که حس بویاییم رو هم از دست دادم، البته خودمونیم با این سردردهای انحصاریم این یکی همچین بدم نشد. سه سال پیش هم که بنده کاکتوس سبزی بودم برای خودم دست تقدیر به خار آسم آراسته ام نمود، این یکی دیگه انصافن نوبرش بود. باورم کنید یکی از رقت انگیزترین چیزهایی که تا حالا شاهدش بوده ام و تجربه اش کردم گرسنه اکسیژن بودن و تقلای غیرقابل وصف برای کسبشه. دیگه از سفید شدن مو در 17 سالگی، دندان شکسته، تومور"خوش خیم" در غده هیپوفیز، کم خونی حاصل از کوچک بودن غیر عادی سلولهای قرمز خون، کف صاف پا و مخصوصن ترک پاشنه پا چشمپوشی می کنم. به بزرگواری خودتان معذورم دارید. حالا یه قوز بالا قوز دیگه اینکه باید بری بشینی روی یه صندلی لعنتی آنهم نه یکی دو ساعت، بلکه هشت ساعت "البته با یک ساعت تنفس برای نهار" که چی بشه؟ که امتحان فاینال رو داده باشی. تازشم امتحانت رو خراب کرده باشی. حالا با همه این درد و خرابکاری امروزم انصافن حق دارم غر بزنم یا نه؟ البته هنوز امیدوارم و پر انرژی، از برای غرغریدن.