یادش بخیر مادر جوون وقتی میخواست غر بزنه می گفت "آی ننه چرا زاییدی منه". این روزا همه ش میگم آی ننه چه بد زاییدی منه. قرار بود اینجا از کارم و تجربیاتم بنویسم نه غرغر.
از آنجایی که مجموعه ای از دردهای "لاعلاجم" خودمو بغل می کنم و سر ننجونم غر می زنم. شکایتی دارین برین ننجونمو ببینین.
برای اثبات ادعایم از همان فرق سر،که ای کاش میشد یه جورایی عوضش کنم، شروع می کنم. فکرش رو بکن از وقتی 9 سالت باشه مرتب سردرد اونم از نوع میگرنی ش داشته باشی، دردی که تا این لحظه هیچ درمانی براش متصور نیست. یادمه وقتی که بچه بودم با هر سردردی گلاب به روتون، روم به دیوار کلی بالا می آوردم بعدشم با خوردن یه چای یا جوشانده گرم و ماساژشقیقه هام و زمزمه مادرت بمیره همون ننجون گرامی بخواب می رفتم و وقتی بیدار می شدم که سردردی در کار نبود و من تموم زجرکشیدنها و بالا آوردنها رو فراموش می کردم تا دفعه بعد. هر نوع دارویی که اسمش تو لیست مسکنها باشه رو استفاده کردم و هر نوع دارویی که پزشکا تجویز کردن برای کنترل این سردردلعنتی رو آزمایش کردم، نتیجه هیچ. من هستم و این سردرد خوشگل، حاصل این همه سال رنج بردنم لوحه ای ست نامرئی بر تارک زندگیم " اعتدال و میانه روی" نه اینکه خیلی هم میانه رو تشریف دارم. هر نوع افراط و تفریطی در زندگیم باعث سردردهای غیر قابل تحمل می شه. گرسنگی / پرخوری اکیدا ممنوع، کمخوابی / پرخوابی عذاب الیم، هیجان، اضطراب / غمگینی سم هلاهل، خستگی/فعالیت زیاد سقوط به جهنم درد، نور زیاد/نورکم، سرو صدا /سکوت ممتد برابر است با مسکن خوردن دیوانه وار و ...حالا نوبت چشام. استیگمات و نزدیک بین وازآنجایی که بیشتر پزشکا هیچ درمان دایمی و موفقی رو برای استیگمات توصیه نمی کنن، پس بنده اجالتن همیشه باید عینک یا لنز استفاده کنم . حالا این یکی رو دریاب، چند سالی میشه که حس بویاییم رو هم از دست دادم، البته خودمونیم با این سردردهای انحصاریم این یکی همچین بدم نشد. سه سال پیش هم که بنده کاکتوس سبزی بودم برای خودم دست تقدیر به خار آسم آراسته ام نمود، این یکی دیگه انصافن نوبرش بود. باورم کنید یکی از رقت انگیزترین چیزهایی که تا حالا شاهدش بوده ام و تجربه اش کردم گرسنه اکسیژن بودن و تقلای غیرقابل وصف برای کسبشه. دیگه از سفید شدن مو در 17 سالگی، دندان شکسته، تومور"خوش خیم" در غده هیپوفیز، کم خونی حاصل از کوچک بودن غیر عادی سلولهای قرمز خون، کف صاف پا و مخصوصن ترک پاشنه پا چشمپوشی می کنم. به بزرگواری خودتان معذورم دارید. حالا یه قوز بالا قوز دیگه اینکه باید بری بشینی روی یه صندلی لعنتی آنهم نه یکی دو ساعت، بلکه هشت ساعت "البته با یک ساعت تنفس برای نهار" که چی بشه؟ که امتحان فاینال رو داده باشی. تازشم امتحانت رو خراب کرده باشی. حالا با همه این درد و خرابکاری امروزم انصافن حق دارم غر بزنم یا نه؟ البته هنوز امیدوارم و پر انرژی، از برای غرغریدن.
از آنجایی که مجموعه ای از دردهای "لاعلاجم" خودمو بغل می کنم و سر ننجونم غر می زنم. شکایتی دارین برین ننجونمو ببینین.
برای اثبات ادعایم از همان فرق سر،که ای کاش میشد یه جورایی عوضش کنم، شروع می کنم. فکرش رو بکن از وقتی 9 سالت باشه مرتب سردرد اونم از نوع میگرنی ش داشته باشی، دردی که تا این لحظه هیچ درمانی براش متصور نیست. یادمه وقتی که بچه بودم با هر سردردی گلاب به روتون، روم به دیوار کلی بالا می آوردم بعدشم با خوردن یه چای یا جوشانده گرم و ماساژشقیقه هام و زمزمه مادرت بمیره همون ننجون گرامی بخواب می رفتم و وقتی بیدار می شدم که سردردی در کار نبود و من تموم زجرکشیدنها و بالا آوردنها رو فراموش می کردم تا دفعه بعد. هر نوع دارویی که اسمش تو لیست مسکنها باشه رو استفاده کردم و هر نوع دارویی که پزشکا تجویز کردن برای کنترل این سردردلعنتی رو آزمایش کردم، نتیجه هیچ. من هستم و این سردرد خوشگل، حاصل این همه سال رنج بردنم لوحه ای ست نامرئی بر تارک زندگیم " اعتدال و میانه روی" نه اینکه خیلی هم میانه رو تشریف دارم. هر نوع افراط و تفریطی در زندگیم باعث سردردهای غیر قابل تحمل می شه. گرسنگی / پرخوری اکیدا ممنوع، کمخوابی / پرخوابی عذاب الیم، هیجان، اضطراب / غمگینی سم هلاهل، خستگی/فعالیت زیاد سقوط به جهنم درد، نور زیاد/نورکم، سرو صدا /سکوت ممتد برابر است با مسکن خوردن دیوانه وار و ...حالا نوبت چشام. استیگمات و نزدیک بین وازآنجایی که بیشتر پزشکا هیچ درمان دایمی و موفقی رو برای استیگمات توصیه نمی کنن، پس بنده اجالتن همیشه باید عینک یا لنز استفاده کنم . حالا این یکی رو دریاب، چند سالی میشه که حس بویاییم رو هم از دست دادم، البته خودمونیم با این سردردهای انحصاریم این یکی همچین بدم نشد. سه سال پیش هم که بنده کاکتوس سبزی بودم برای خودم دست تقدیر به خار آسم آراسته ام نمود، این یکی دیگه انصافن نوبرش بود. باورم کنید یکی از رقت انگیزترین چیزهایی که تا حالا شاهدش بوده ام و تجربه اش کردم گرسنه اکسیژن بودن و تقلای غیرقابل وصف برای کسبشه. دیگه از سفید شدن مو در 17 سالگی، دندان شکسته، تومور"خوش خیم" در غده هیپوفیز، کم خونی حاصل از کوچک بودن غیر عادی سلولهای قرمز خون، کف صاف پا و مخصوصن ترک پاشنه پا چشمپوشی می کنم. به بزرگواری خودتان معذورم دارید. حالا یه قوز بالا قوز دیگه اینکه باید بری بشینی روی یه صندلی لعنتی آنهم نه یکی دو ساعت، بلکه هشت ساعت "البته با یک ساعت تنفس برای نهار" که چی بشه؟ که امتحان فاینال رو داده باشی. تازشم امتحانت رو خراب کرده باشی. حالا با همه این درد و خرابکاری امروزم انصافن حق دارم غر بزنم یا نه؟ البته هنوز امیدوارم و پر انرژی، از برای غرغریدن.
سلام بانو، مطمئنی همه اینها مال یه نفر بود؟ ;)
ای بابا. ای بابا. تلفنت رو هم که بر نمی داری!
wow, pas badtar az mamane manam amal kardan mardom!
omidvaram dardha hay kamo kamtar shan!
bebakhshid dardi mund ke nagofte bashi.maghz e man ke ghofl kard.halaa age gir e ye adame ghor ghori biyofti ke azat yek jazr e ryazi migire o dige .....
ruhiyat o tahsin mikonam va arezuy e behbudi daram
nasser