بازگشتی با بیمارانِ اورژانسی- 1

ارسال شده توسط پریستار


سر کار که رسیدم و گزا رش رو گرفتم حس کنجکاوی ام برای دیدنِ بیمار اتاق 6 عجیب تحریک شده بود. قربانی لگد های پلیس با چهار محافظ دم در و اسمی بغایت معروف اما عجیب. همه جای دنیا همینه، پلیس وحشی رو نه کسی توبیخ می کنه نه کسی بازداشت. 20 ساله ای سیاهپوست، با 125 پاوند وزن، ریز نقش و ساکت، زیر دست و پای پلیسهای کانادایی بیشتر از توپ فوتبال بین 22 بازیکن لگد خورده بود. 3 دنده ی شکسته داشت که شکستگی دنده به یکی از ریه هایش آسیبی سطحی رسانده بود و چون از شدت درد قادر به نفس عمیق کشیدن و سرفه زدن نبود، کاملن مستعد نومونیاش کرده بود. آرواره اش آسیب دیده بود، علی رغم پوست سیاهش کبودی های تنش رو هم به راحتی می شد دید. به سختی راه می رفت. حرف نمی زد، حتی نمی گفت درد داره، اما نگاهش پر درد بود. سوپر وایزر پلیسها عزمش را جزم کرده بود که اون رو حتمن شب به سلولش برگردونه، و اصرار من و نرس پراکتشینرمنون که نه، به بحثی طولانی بدل شده بود. پلیس می گفت تو که نمی دونی اون چه موجودیه، وگرنه نمی گفتی دست از سرش بردار و بذارش. می گفتم هر چه باشه کسی حق نداره به این شکل فجیع کتکش بزنه، حتی پلیس. می خندید و می گفت ما در مواجه با آدمها سه دسته آدم رو می بینم. " مَد، سَد، بَد" به معنی " عصبانی، غمگین و آدم بد". گفتم اولن که دسته بندی منطقی و درستی بنظر نمیاد، ثانین ما که تا حالا دیدم در تمام دنیا پلیسها در مواجه با آدمها همه رو " بد" می بینن، اینه که به جونشون می افتن. می گفت چون داری بهش کمک می کنی و دردش رو التیام می دی با تو مهربرونه، گفتم خب شاید، ولی من فقط درد جسمی اش رو اینجا التیام می دم، شماها و سیستمی که شماها براش کار می کنید چرا قبل از کتک زدنش دردهای دیگه ش رو ندیدن و سعی نکردین التیام بدین که... جر و بحثمون طولانی شد و ما به کمک دکتر اورژانس موفق شدیم که شب رو نگهش داریم، ولی اون یک شبه که قرار نیست درداش درمان بشه، فردا و پس فرداهاش چی می شه نمی دونم!!!

0 نظرات:

ارسال یک نظر