بازگشتی با بیمارانِ اورژانسی

ارسال شده توسط پریستار

بلاخره بعد از سالها می خوام برگردم، نمی دونم چقدر دوام میارم، ولی می خوام شروع کنم. برای شروع تازه
اومده بود با دستی که زیر دلش رو چنگ می زد از شدت درد، رنگی پریده و زردِ زرد. بیست و دو سال بیشتر نداشت، " نَو انگلیش" تنها کلامتی بود که بزبان می آورد
. تازه از عراق اومده بود. چسبهای رو ساعدِ چپش نشان از دیالیزی بودنش داشت، و این یعنی زیستنی وابسته به ماشین دیالیز، بانداژ روی شکم حاکی از آپاندکتومیِ دو سه روزه داشت. از درد به خود می پیچید و نگاهش مضطرب بود تا وقتی که بهش فهمانده شد که " آبستن" است. لبخندی وسیع چهره اش رو برای لحظه ای گذرا پوشاند، آرامشی آنی چشمانش رو فرا گرفت و این بار با طمئنینه و دقت بیشتر با دست راستش زیر دلش رو نوازش کرد و چیزی به عربی گفت، و من بیاد فروغ
او مرا برد به باغ گل سرخ "
وبه گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
وسرانجام روی برگ گل سرخی با من خوابید
ای کبوتر های مفلوج
ای درختان بی تجربه یائسه
ای پنجره های کور زیر قلبم ودر اعماق کمر گاهم گل سرخی دارد می روید
گل سرخی سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه من آبستنم آبستن
"
در آغوشش کشیدم و عشقش به زندگی رو ستودم.

0 نظرات:

ارسال یک نظر