بازگشتی با بیمارانِ اورژانسی- 4

ارسال شده توسط پریستار


هیچگاه تجربه ی بودن با بیمار جذامی رو نداشتم، حال و هوای عجیبی بود زمانی که برای اولین بار، اونهم از نزدیک بیماری داشتم که جذام داشت، بیماری ای که فقط تصویری ذهنی از اون داشتم. بیمارانِ جذامی همیشه چه گوارا و فروغ رو به یاد من می آورند. دست بیمارم رو نگاه می کردم، تاولهای پوستش، غمی که به چهره ش نشسته بود، لبخندی که با هر تماسی که با مالیدن پماد بر پوستش، به من می زد، مصمم ترم می کرد که بیشتر در اتاقش بمونم. از آمریکای جنوبی بود، به سختی انگلیسی صحبت می کرد، اما به رسم مردمانِ گرم و صمیمی آمریکای جنوبی می خواست که دستم رو بگیره و تشکر کنه، اما به یکباره یادش می اومد که نباید تماس پوستی با کسی داشته باشه. لبخند می زد و نگاهش رو می دزدید. کنار تختش نشستم روی صندلی، دستش رو گرفتم و گفتم نگران نباش من دستکش دستمه، حالا با خیال راحت برام حرف بزن. آهی کشید و گفت ،خوشحالم که اینجام. می دونم درمان نمی شه، آدمهای قربانی جذام مثل من کم نیستن..... قرن بیست و یکمه و جذام ماقبل تاریخ هنوز داره قربانی می گیره و انسان به زندگی در کره مریخ فکر می کنه.

0 نظرات:

ارسال یک نظر